Wednesday, September 02, 2009

Stories of Room 303-2



از اول کلاس گوش به زنگم،آها، ایناهاش صدای بوق! سه تا پشت سر هم.شروع می کنه به سرفه کردن انقدر به گلوش فشار میاره که
اشک از چشم هاش میاد.مصرانه دست گرفته که از کلاس بره بیرون.میگم نه.صورتش میره تو هم.دخترا ریز ریز می خندن.اهمیت نمی دم .به ادامه " کوانتی فایرها" می پردازم.دوباره صدای موتور ماشین یه ترمز ...سه تا بوق...دیگه سر جاش بند نیست.به زحمت چهارده سالش باشه...اصرار سرفه هاس ..دستش که لجوجانه بالا نگه داشته یا شایدم کلافگی خودم که برمیگردم به سمتش.اجازه می خواد که بره بیرون تا میام بگم نه یکی دیگه از بچه ها با انگلیسی شکسته بسته ای می گه "بذارین بره بیرون خانوم" چه اشتیاقی!همه کلاس و همداستان خودش کرده.یه"اوکی " بد اخلاقانه میدم و سی ثانی بعد منم پشت سرش میرم بیرون از پنجره توی پله ها می بینم که سوار شورلت سفید میشه صدای بچه هارو از پنجره بالایی میشنوم که میگن"نسیم،اومد دنبالت!" بر میگردم سر کلاس .هیچ به روی مبارک نمیارم که کجا رفتم.بیست دقیقه بعد میاد تو:خوش و خجسته! می پرسم بهتر شدی؟ چه سوال احمقانه ای!نتنتتل!


دوباره با دقت می شمرم .پنج تا!با اون یکی لیست هم چک میکنم..پنج تا ..یک غیبت بیشتر داره .سرم رو از روی لیست بلند میکنم.اظطراب تو چشمای نسیم موج میزنه..به مامانش نگاه میکنم."می گم :ااا...من اصولن غیبت ها رو دقیق چک نمیکنم."منتت
."
Me -1


اضطراب ،ازطراب ، اذطراب ،اظطراب ، اضتراب ، اذتراب ، ازتراب ، اظتراب .....خوشهالم "ر"،" الف "و"ب" فقط یک فرم دارن!یس

پ.ن. دارم میرم که دیپازیت دانشگاه رو پرداخت کنم.